بی نام

خدا گفته:هرچی دیدی هیچی نگو.منم هرچی دیدم هیچی نمیگم قابل توجه بعضیاااااااااا!
 
 

ممنون که به وبلاگ من اومدید امید وارم از مظالب خوشتون باد با تشکر AliReza
fanoos.50@gmail.com

 

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بی نام و آدرس legendary.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پیوند ها

دختر کوچولو

جلب نیوز

PURE LOVE

ردیاب ماشین

جلوپنجره اریو

اریو زوتی z300

جلو پنجره ایکس 60

 

مطالب اخير

فضا :|

مجموعه ترول های خنده دار 6

مجموعه ترول های خنده دار 5

مجموعه ترول های خنده دار 4

مجموعه ترول های خنده دار 3

مجموعه ترول های خنده دار 2

مجموعه ترول های خنده دار

----

****

خاطره

عکسای طنز (3)

عکسهای طنز (2)

عکس های طنز(1)

تههههههههه خاطرس

خاطرات خنده دار

بند جوراب

خاطرات خنده دار

 

نويسندگان

AliReza

 

پیوند های روزانه

حمل و ترخیص خرده بار از چین

حمل و ترخیص چین

جلو پنجره اسپرت

الوقلیون

 

امكانات جانبي

RSS 2.0

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 37
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 142
بازدید ماه : 140
بازدید کل : 5381
تعداد مطالب : 131
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1





ابزار رایگان وبلاگ
مدل لباس

 
 

Weblog Themes By Blog Skin

این یکی هم عنوان نداره

به یکی همینطوری اس ام اس دادم :
“ببخشید میتونم شمارتونو داشته باشم؟” جواب داد: “شما ؟”
اصن اشک شوق تو چشام حلقه زد وقتی فهمیدم از من اوسگل تر هست

شنبه 18 آذر 1391برچسب:,

|
 

عنوان نداره

سر شب لپتاپ رو خاموش کردم رفتم نشستم تو پذیرایی در جوار خانواده
5 دقیقه اول خونواده :o
5 دقیقه دوم خونواده :|
1 دقیقه بعد مامانم : لپتاپت سوخته ؟
من : نه
3 دقیقه بعد بابام : اینترنتت شارژش تموم شد ؟
من : نه
اندکی بعد بابام : چی شده حالت خوب نیست؟
من : نه چطور ؟
یذره بعد مامانم : تو چته ؟ چرا سرت تو لپتاپ نیست ؟
من : خب گفتم یکم بیام پیش شما بشینم
بابام : مطمئنی طوری نشده ؟
مامانم : خب بگو چرا اینجوری میکنی آخه ؟
مرد پسرت معتاد شده.....
من : :0
بابام : زد تو گوشم.
هیچی دیگه پا شدم اومدم لپتاپ رو روشن کردم :|
الانم تو نت هستم.
داستان داریم ما با بابا مامانمون....والا

شنبه 18 آذر 1391برچسب:,

|
 

اینم مدرسه ی ما

طرف پسر عموشو با خودش آورد تو مدرسه (پسر عموش تو مدرسه مون نبود),6 ساعت باهامون کلاس نشست,معلما هیچی نگفتن یه طرف,مدیرو ناظم هم نفهمیدن,مدرسه بود داشتیم!!!!!

شنبه 18 آذر 1391برچسب:,

|
 

اینم از فک فامیلای ما

از تشیع جنازه پدر بزرگم برمیگشتیم عمه ام داشت خودشو از شدت ناراحتی میکشت. یکی از اقوام گفت عزیزم چقدر مدل موهات قشنگه!
یهو عمه صاف نشست گفت: تازه الان بهم ریختس!

شنبه 18 آذر 1391برچسب:,

|
 

اینم از زندگی ما

به بابام میگم تیغ اصلاح داری؟
میگه نه برو بیرون بخر!
نون هم بخر!
یه سر برو تا اون داروخانه شبانه روزیه یه قرص معده بخرد …
میوه هم بگیر که عصر مهمون داریم !
ماشینم بنزین نداره … زحمت اونم بکش
میگم : نه احساس میکنم ته ریش بهم میاد

شنبه 18 آذر 1391برچسب:,

|
 

اینم از مردم ما

ظهر داشتم با دوستم راه میرفتم بهش میگم بیا از تو سایه بریم..
میگه: نه عینک آفتابی دارم؛ باس از آفتاب بریم
خدایا نعمتتو شکر ببین با کیا شدیم ۷۰ میلیون

شنبه 18 آذر 1391برچسب:,

|
 

اینم از فرنگ رفته ها ی ما

یکی از فامیلامون (دختر) یک سال مالزی بود، بعد دو سال رفت کانادا. تنهام زندگی میکنه.
واسه تعطیلات برگشته ایران، خواست بره کیش با دوستش، باباش اجازه نداد!
گفت نمی ذارم تنها بری مسافرت!

شنبه 18 آذر 1391برچسب:,

|
 

اینم از استادای ما

یکی از دوستان میگفت که :
یه روز استادمون برگه های میان ترم تصحیح شده رو آورده بود تا به بچه هابده، بعد از توزیع اوراق به بچه ها، استاد میگه : این کیه اسمشو بالا برگشننوشته؟! خیر سرش 16 هم شده
هیشکی جواب نمیده! 2 دقه بعد میگه دست خطشم شبیه خودمه؟!!! اِ این که کلید سؤالاست که!!!!"
استاد برگه ی کلید سؤالات رو هم تصحیح کرده بود به خودش 16 داده بود!

شنبه 18 آذر 1391برچسب:,

|
 

بدون عنوان

سیبیل بابام بچرخه اگه دروغ بگم!دیروز تو ایستگامترو طالقانی بودم داشتم از دانشگاه برمیگشتم تو فکر وخیال تیکه های اون روز کلاس حسابداری بودم که دیدم دوتا دختر اونورتر وایسادن دارن بهم میخندن!نگو منم حواسم نیس دارم زوری بلیط اعتباری رو از تو ااون سوراخ رد میکنم!هیچی دیگ اومدم درستش کنم زل زدم تو چششون و قه قه مثه دیونه ها خندیدم بعدش انگشتمو گذاشتم رو لبم شروع کردم: بیل بیل بیل بیل دختره:آخی بیچاره دیوونه بود کاش بش نمیخندیدیم،چقدم خوش تیپه اصلا بش نمیاد!خداروشکر خطر رفع شد سوتی حساب نشد

شنبه 18 آذر 1391برچسب:,

|
 

اینم از راننده های ما

چند وقت پیشا داخل تاکسی پشت چراغ قرمز بودم.وقتی چراغ سبز شد دیدم اونورتر یه ماشین(راننده خانوم) دنده رو خلاص کرد ماشین خورد به ماشین پایینی(یه مقدار سربالایی بود) بعد زد تو دنده گاز داد خورد به ماشین جلویی دو باره نمیدونم دنده عقب گرفت یا خلاص کرد خورد به ماشین پشتی بعد دوباره زد تو دنده گاز داد خورد به ماشین جلویی...
دیگه من تا همینجاشو دیدم تاکسی حرکت کرد رفت و دیگه نفهمیدم چند بار دیگه عقب جلو شد!
به نظرتون سالم به مقصد رسیده؟

شنبه 18 آذر 1391برچسب:,

|
 

خاطرات خنده دار

اقاااا وقتي دبيرستان بودم امتحان رياضي شدم 15 منم اعتراض زدم روش دوباره پيگيري كردن جوابش اومد ديدم شدم 5 رفتم مدرسه گفتم چرااا گفتن نمره اول اشتباه شده بود خواستم باز اعتراض بزنم ترسيدم اون 5 بشه صفر
ديگه بيخيالش شدم از اون روز به بعد پشت دستمو داغ كردم ديگه نرم تو كار اعتراض
به شمام توصيه ميكنم اينو از يه داغ ديده بشنوين

انقد بدم مي اومد، تو ايام مدرسه، دقيقا سر امتحان، جوهر خودكارم پس ميداد..
گند ميزد به برگه امتحان، خيال خشك شدن هم به سرش نميزد..
حالا فووووت فووووت تا خشك بشه.. همچين درگيري هايي داشتما :)

اقا ديروز يه گدا اومده جلوم من دلم سوخت بهش هزار تومن دادم برگشته ميگه داش اين كه چيزي نميكنه دلار گرون شده ها انگار تو باغ نيستي يه دو سه تومن بزار روش
من))))))))))))@(((@))
منم هزار تومن و ازش گرفتم
گفتم
برو كار كن مگو چيست كار
كه جوهر مردانگيس كار
به نظر شما خوب گفتم !!!

یه ماشین لوکس شاسی بلند دیدم که سانروفشو باز کرده بود
و ۲ تا بچه سرشونو عاورده بودن بیرون مث چی حال میکردن
یاد بچگی های خودم افتادم همچنین حسی رو پشت وانت تجربه میکردیم !

یادش بخیر دوره دبستان میومدیم میگفتیم یه سوال هم غلط نداریم
راهنمایی: یه غلط دارم
دبیرستان:یدونه درست زدم!!!!!!!!!!!!!!
حالا تو دانشگاه:فک کنم یه سوال رو فهمیدم

ی روز مونده به روز معلم پول گذاشتیم به تعداد بچه ها تخم مرغ خریدیم...خلاصه روز معلم ما بودیم و ی سطل تخم مرغ که ناگهان گفتم:....هر کی تخم مرغ نکوبه به تخته،چشتون روز بعد نبینه کل کلاس رو بوی گند برداشته بود و تخته سیاه تبدیل به تخته زرد شد!خلاصه معلم وقتی اومد صحنه رو دید ناظم رو صدا کرد اونم اول همرو توپ کتک زد بعد گفت لخت شید با زیرپیرهناتون کلاسو بشورید.۵نمره هم انظباط قرار بود کم شه که نشد.

                                                          نظر بدید                                                             منبع:4jok

شنبه 18 آذر 1391برچسب:,

|
 

فک و فامیله داریم

يكي بياد به مادربزرگم بفهمونه من 20 سالمه يه شب رفتم خونشون يه غلطي كردم به مادر بزرگم گفتم خوابم نمياد اقا اونم شروع كرد لالاي خوندن تا خود صب شانس اوردم منو قنداق پيچ نكرد در حدي توهمي شده بود از اون شب به بعد به زورم شده ميخوابم
اخه اينم مادربزرگ نوه دوست من دارم

شنبه 18 آذر 1391برچسب:,

|
 

شب و موتوری کیف قاپ

یه شب که تا دیر وقت بیرون بودم وقتی داشتم به خونه برمی گشتم همه جا تاریک بود و توی کوچه کسی نبود پشت سر من یه موتوری که لباس سیاه تنش بود با کلاه کاسکت پیچید تو کوچه, یهو خوف برم داشت کیفم رو سفت چسبیدم و سرعتم رو زیاد کردم, وقتی به من نزدیک شد دیگه داشتم میدویدم با وحشت وارد ساختمون شدم دیدم اونم پیاده شده و داره دنبالم میاد قلبم تند تند میزد پله های ساختمون رو دوتا یکی بالا میرفتم وقتی به من رسید قلبم ایستاد و یه جیغ خفیف کشیدم, اون از من چندتا پله بالاتر رفت که باصدای من به طرفم برگشت اونجا بود که فهمیدم این یارو همسایه واحد بالاییمونه برگشت گفت خانوم اتفاقی افتاده؟
با خجالت گفتم نخیر.
گفت تشریف میبرین بالا؟
یهو متوجه شدم که اینقد ترسیده بودم نفهمیدم کی واحد خودمون رو رد کردم و داشتم میرفتم بالا.
از شرم سرم رو پایین انداختم با سرافکندگی رفتم پایین.
حالا هروقت منو میبینه یه لبخند معنا دار بهم میزه که دوس دارم خفش کنم !

جمعه 17 آذر 1391برچسب:,

|
 

طنز خاستگاری و ازدواج من

چند سال پیش یک روز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم. ناگهان پدر و مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدندکه :(( ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر)).
رفتم خواستگاری، دختر پرسید: مدرک تحصیلی ات چیست؟ گفتم: دیپلم تمام! گفت: بی سواد! امل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشو برو دانشگاه.
رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم برگشم، رفتم خواستگاری. پدر دختر پرسید: خدمت رفته ای؟ گفتم : نه هنوز. گفت: مرد نشد نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی. رفتم دو سال خدمت سربازی را انجام دادم برگشتم. رفتم خواستگاری. مادر دختر پرسید: شغلت چیست؟ گفتم فعلا کار گیر نیاوردم. گفت: بی کار! بی عار! انگل اجتماع! تن لش! علاف! پاشو برو سر کار.
رفتم کار پیدا کنم گفتند: سابقه کار می خواهیم. رفتم سابقه کار جور کنم. گفتند: باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدهیم. دوباره رفتم کار کنم، گفتند باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدهیم. برگشتم رفتم خواستگاری گفتم : رفتم کار کنم گفتند سابقه کار ، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار کرده باشی. گفتند: برو جایی که سابقه کار نخواهد. رفتم جایی که نخواستند. گفتند باید متاهل باشی!. برگشتم رفتم خواستگاری گفتم : رفتم جایی که سابقه کار نخواستند ولی گفتند باید متاهل باشی. گفتند باید کار داشته باشی تا بگذاریم متاهل شوی. رفتم گفتم: باید کار داشته باشم تا متاهل شوم. گفتند: باید متاهل باشی تا به تو کار بدهیم.
برگشتم رفتم نیم کیلو تخمه خریدم دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبال نگاه کردم!!!

جمعه 17 آذر 1391برچسب:,

|
 

عكس هاي خنده دار كه فقط توي ايران ميتوني ببيني

خیلی جالبه

 

نظر بدیددیوونه شدم چرا نظر نمیدید


ادامه مطلب

جمعه 17 آذر 1391برچسب:,

|
 

عکسایی جالب خنده دار و دیدنی

ادامه ی مطلب

 

                                                                      نظر بدید


ادامه مطلب

جمعه 17 آذر 1391برچسب:,

|
 

نمیدونم اسمشو چی بزارم

برید ادامه ی مطلب عکسارو ببینید قشنگه

مثل همیشه نظر هم ندید


ادامه مطلب

جمعه 17 آذر 1391برچسب:,

|
 

یکی از واقعیات زندگی

هنزفري رو اتو هم بكشيم، ...................... بعد از دو ديقه گره ميخوره!

جمعه 17 آذر 1391برچسب:,

|
 

مجموعه ای از اس ام اس های سر کاری

ﻫﺮ ﻭﺥ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﻣﯿﺮﻡ ﺳﺮ ﭘﯿﺎﻧﻮﻡ .
.
. ﺑﻌﺪﺵ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﭘﯿﺎﻧﻮ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﻡ ﺭﻭ ﻣﯿﺰ ﺿﺮﺏ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ

چشمای تو مثل دریاست اجازه میدی جورابامو توش بشورم!؟؟؟

به مونالیزا بگید اگه چیزی هست بگه ما هم بخندیم …

نگاهت همچون باران است و قلبم همچون كوير... و مي داني كه كوير بدون باران زنده است... پس برو بمير.

عایا میخاهید همیشه و همه جا بدرخشید؟
.
.
به خودتان مقداری اکلیل بزنید :))
میدرخشید بخدا :))

آرامش در زندگي بهترين چيزه
بيا به آرامش فکر کنيم
به زندگي
به عشق
به زيبايي
به بهشت
به جهنم
به درک
به تو چه
به من چه
برو اعصاب ندارم

وقتی بارون می بارد همه چیز زیبا میشه …
گل ها
درخت ها
همه چیز
میگماااااااااا … میخوای یه سر زیر بارون برو شاید فرجی شد !

آيا از صبح تا شب درفيس بوك و اينترنت علاف هستيد؟
آيا هر روز شما مثل روزهاي ديگر است؟
آيا هيچ پيشرفتي نداريد؟.
.
.
ما هيچ پيشنهادي براي شما نداريم!!
خدا شاهده ما هم مثل شماييم:|

شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما…شما
شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما…شما
شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما…شما
شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما…شما
شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما…شما
شما خیلی تنبل هستین چون همه ی ” شما “های بالا رو نخوندین
و حتماً متوجه نشدین که یکی از اونا “سما” هست !.
الان دارین سعی می کنین که” سما ” رو پیدا کنین . . . !
و از اینکه اونو پیدا نکردین نا امید شدین

دیگه تموم شد                                          نظر یادتون نره                                                    یادتون نره

جمعه 17 آذر 1391برچسب:,

|
 

خوانندگی

ﻳﮑﻲ ﺍﺯ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻡ ﺍﻳﻨﻪ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ ﻧﺸﻢ ؛ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ ﻧﺸﺪﻥ ﺧﻴﻠﻲ
ﺳﺨﺘﻪ …

پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,

|
 

افزایش قیمت علوفه با افزایش دلار / کاریکاتور

ادامه ی مطلب رو ببینید بد نیست.

 

مردم نظر بدید دیگه


ادامه مطلب

چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:,

|
 

مهندس و برنامه نویس / طنز

یک برنامه نویس و یک مهندس در یک مسافت طولانی هوایی در کنار یک دیگر در هواپیما نشسته بودند.
برنامه نویسه میگه مایلی با هم بازی کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت کنه محترمانه عذر خواهی میکنه و رویشو بر میگردونه تا بخوابه.
برنامه نوسه دوباره میگه بازی سرگرم کننده ای است من از شما یک سوال می کنم اگر نتوانستید 5دلار به من بدهید بعد شما از من سوال کنید اگر نتوانستم 5دلار به شما میدهم.
مهندس دوباره معذرت خواست وچشماشو بست که بخوابه.
برنامه نویسه پیشنهاد دیگری داد گفت اگر شما جواب سوال منو بلد نبودید 5 دلار بدهید اگر من جواب سوال شما رو بلد نبودم 200 دلار به شما میدهم .
این پیشنهاد خواب رو از سر مهدس پراند و رضایت داد که بازی کند.
برنامه نویس نخست سوال کرد .فاصله زمین تا ماه چقدر است؟؟ مهندس بدون اینکه حرفی بزند بلا فاصله 5 دلار رو به برنامه نویس داد حالا مهندس سوال کرد .
اون چیه وقتی از تپه بالا میره 3 پا داره وقتی پایین میاد 4 پا؟؟ برنامه نویس نگاه متعجبانه ای انداخت ولی هرچی فکر کرد به نتیجه نرسید بعد تمام اطلاعات کامپیوترشو جستجو جو کرد ولی چیز به درد بخوری پیدا نکرد بعد با مودم بیسیم به اینترنت وصل شد و همه سایت ها رو زیر رو کرد به چند تا از دوستا شم ایمیل داد با چندتا شون هم چت کرد ولی باز هیچی به دست نیاورد بعد از 3 ساعت مهندس رو بیدار کرد و 200دلار رو بهش داد مهندس مودبانه پول رو گرفت و رویش رو برگرداند تا بخوابد.
برنامه نویس او را تکان داد گفت خوب جواب سوالت چه بود؟؟ مهندس بدون اینکه کلمه ای بر زبان بیاورد 5 دلار به برنامه نویس داد و رویش را برگرداند و خــــــوابید!!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
نتیجه اخلاقی : حسن کل کل با مهندس جماعت خطرناکه حسن !!! (
مهندس هم جواب رو بلد نبود و در جواب سوال برنامه نویس باز 5 دلار داد بهش )

چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:,

|
 

طلسم (داستان طنز)

این داستان طنز در مجله سراسري جوانان چاپ شده است.

                                                          

نظر بدید بدید بدید


ادامه مطلب

سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,

|
 

خودت کری ... ! ( مطلب طنز )

مردى متوجه شد که گوش همسرش سنگين شده و شنوایيش کم شده است
به نظرش رسيد که همسرش بايد سمعک بگذارد ولى نميدانست اين موضوع را چگونه با او در ميان بگذارد
بدين خاطر ، نزد دکتر خانوادگيشان رفت و مشکل را با او در ميان گذاشت
دکتر گفت براى اين که بتوانى دقيقتر به من بگويى که ميزان ناشنوايى همسرت چقدر است آزمايش ساده اى وجود دارد
اين کار را انجام بده و جوابش را به من بگو :
«ابتدا در فاصله ٤ مترى او بايست و با صداى معمولى مطلبى را به او بگو . اگر نشنيد همين کار را در فاصله ٣ مترى تکرار کن بعد در ٢ مترى و به همين ترتيب تا بالاخره جواب دهد»
آن شب ، همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهيه شام بود و خود او در اتاق تلويزيون نشسته بود
مرد به خودش گفت الان فاصله ما حدود ٤ متر است ؛ بگذار امتحان کنم
سپس با صداى معمولى از همسرش پرسيد :
عزيزم شام چى داريم ؟
جوابى نشنيد
بعد بلند شد و يک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسيد :
عزيزم شام چى داريم ؟
باز هم پاسخى نيامد
باز هم جلوتر رفت و از وسط هال که تقريباً ٢ متر با آشپزخانه و همسرش فاصله داشت گفت :
عزيزم شام چى داريم ؟
باز هم جوابى نشنيد
باز هم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسيد ؛ سوالش راتکرار کرد
و باز هم جوابى نيامد
اين بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت :
عزيزم شام چى داريم ؟
زنش گفت :
مگه کرى ؟ براى پنجمين بار میگم :خوراک مرغ !!!

سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,

|
 

آروم باش فرهاد ( طنز )

رفته بودم فروشگاه ..
يكي از اين فروشگاه بزرگا , اسم نميبرم تبليغ نشه براش !
يه پيرمرد با نوه اش اومده بود خريد، پسره هي زِر زٍر مي كرد. پيرمرد مي گفت: آروم باش فرهاد، آروم باش عزيزم!
جلوي قفسه ي خوراكي ها، پسره خودشو زد زمين و داد و بيداد ..
پير مرده گفت: آروم فرهاد جان، ديگه چيزي نمونده خريد تموم بشه.
دَم صندوق پسره چرخ دستي رو كشيد چنتا از جنسا افتاد رو زمين، پيرمرده باز گفت: فرهاد آروم! تموم شد، ديگه داريم ميريم بيرون!
من كف بُر شده بودم.
بيرون رفتم بهش گفتم آقا شما خيلي كارت درسته اين همه اذيتت كرد فقط بهش گفتي فرهاد آروم باش!
پيرمرده با اين قيافه :| منو نگاه كرد و گفت:
عزيزم، فرهاد اسم مَنه! اون کره خر اسمش سيامكه !!

سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,

|
 

طنز جالب / یک دانشجوی عاشق سینه چاک

یک دانشجوی عاشق سینه چاک دختر همکلاسیش بود.
بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دختره خواستگاری کرد.
.
.
.
اما دختر خانوم داستان
 ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد.
بعدم پسر رو تهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه، به حراست میگه...

  روزها از پی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسر داستان ما یک جزوه قرض گرفت و داخلش نوشت :  ” من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت “
اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن.
.
.
ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد.
.
.
چهار سال آزگار گذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند. اما پسر دیگه طرف دختره نرفت.!!
.
.
نتیجه اخلاقی این ماجرا
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

.
.
.
.

پسرهای دانشجو هیچوقت لای کتاب ها و جزوه هاشون رو باز نمیکنند.

سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,

|
 

ترفند دختربچه باهوش / طنز

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت:
مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت:
چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی، می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار"
دخترک پاسخ داد: "عمو! نمی خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی شه شما بهم بدین؟"
بقال با تعجب پرسید:
چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می کنه؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!

 

سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,

|
 

خرابکاری دوستم بعد از مکه اومدن بابا و مامان /طنز

مادر و پدر دوستم از مکه اومده بودن ، دوستم هم جوگیر میشه کار کنه. بعد از رفتن مهمونای غریبه میره تو آشپزخونه می بینه چند تا بطری آب هست ، در راستای مرتب سازی آشپزخونه آبِ بطری هارو خالی می کنه و همه رو میزاره یه گوشه که بده با آشغالا ببرن بیرون...
خلاصه میاد میشینه پیش مامان و بابا و اونایی که هنوز مونده بودن خوب که به حرفاشون گوش می کنه میبینه دارن از آب زمزم و خواصشو این چیزا صحبت می کنن و مامانش می گفته دیگه نذاشتن بیشتر آب زمزم بیاریم ، به هر کس یه کم میرسه....
تازه می فهمه چه گندی زده...
زود بر می گرده تو آشپزخونه و بطری هارو از آب پر می کنه و میزاره سر جاشون ، دوستم می گفت : باید بودی موقع خوردن آب میدیدی فامیلامونو.... همه از آب لوله کشی شفا می خواستن.. !!!

سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,

|
 

مرد و روان‌ پزشک ( طنز کوتاه )

به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز
 دارد یا نه؟
 روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمارمی‌گذاریم و از او می‌خواهیم که  وان را خالى کند.
من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگتراست.
روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى در پوش زیرآب وان را بر می‌دارد . شما می‌خواهید تخت‌ تان کنار پنجره باشد ؟! ؟!؟

سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,

|
 

شما اگر جای این دختر بودید چه میکردید؟؟؟(به شدت طنز!!!)

یکی از رفقا که مدت زیادی نیست که به سمت استادی یکی از دانشگاههای تهران خودمون نائل اومده نقل میکرد که ... :

سر یکی از کلاس هام توی دانشگاه ، یه دختری بود که دو ، سه جلسه اول ،ده دقیقه مونده بود کلاس تموم بشه ، زیپ کوله اش رو میکشید و میگفت : استاد ! خسته نباشید !!!

البته منم به شیوه همه استاد های دیگه به درس دادن ادامه میدادم و عین خیالم نبود !

یه روز اواخر کلاس زیر چشمی میپاییدمش !

به محض این که دستش رفت سمت کوله ، گفتم : خانوم !!! زیپتو نکش هنوز کارم تموم نشده !!!!!

همه کلاس منفجر شدن از خنده ،

نتیجه این کار این بود که دیگه هیچ وقت سر کلاس بلبل زبونی نکرد!!!!

هیچ وقت هم دیگه با اون کوله ندیدمش توی دانشگاه !!!
.
.
.

.

نتیجه اخلاقی : حواستون جمع استادای جوون دانشگاه باشه !

سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,

|
 

ماجرای دانشجویانی که به جای سرود ملی...عمو سبزی فروش خوندن (واقعی)

خیلی مسخره و جالب

 

 

نظر نظر نظر


ادامه مطلب

سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,

|
 

ایرانی ها باهوش ترن !

سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم. همه سوار قطار شدند.
 آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.
 بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند.
 یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم. سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط، لطفا!

سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,

|
 

ايرانيها در اون دنيا ! (حکایت جالب)

نخونی ضرر میکنی

صلوات بفرست نظر هم بده


ادامه مطلب

سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,

|
 

داستانهای خواستگاری داداشم ( خیلی باحاله )

بخونید ضرر نداره قشنگه

 

                                   نظر نظر نظر


ادامه مطلب

سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,

|
 

آزمايش محبت دامادان توسط ماد زن

زنى سه دختر داشت كه هر سه ازدواج كرده بودند. يكروز تصميم گرفت ميزان علاقه‌اى كه دامادهايش به او دارند را ارزيابى كند.

يكى از دامادها را به خانه‌اش دعوت كرد و در حالى كه در كنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود كرد كه پايش ليز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شيرجه رفت توى آب و او را نجات داد.
فردا صبح يك ماشين پژو ٢٠٦ نو جلوى پاركينگ خانه داماد بود و روى شيشه‌اش نوشته بود:

«متشكرم! از طرف مادر زنت»


زن همين كار را با داماد دومش هم كرد و اين بار هم داماد فوراً شيرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فرداى آن روز يك ماشين پژو ٢٠٦ نو هديه گرفت كه روى شيشه‌اش نوشته بود:

«متشكرم! از طرف مادر زنت»

نوبت به داماد آخرى رسيد.
زن باز هم همان صحنه را تكرار كرد و خود را به داخل استخر انداخت.
اما داماد از جايش تكان نخورد.
او پيش خود فكر كرد وقتش رسيده كه اين پيرزن از دنيا برود پس چرا من خودم را به خطر بياندازم.
همين طور ايستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.


فردا صبح يك ماشين بى‌ام‌و ي كورسى آخرين مدل جلوى پاركينگ خانه داماد سوم بود كه روى شيشه‌اش نوشته بود:

"متشكرم از طرف پدر زنت"

سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,

|
 

سامانتا جون...

یه روز یه آقایی نشسته بود و روزنامه می خوند که یهو زنش با ماهی تابه می کوبه تو سرش.

مرده میگه: برای چی این کارو کردی؟

زنش جواب میده:

به خاطر این زدمت که تو جیب شلوارت یه کاغذ پیدا کردم که توش اسم سامانتا نوشته شده بود


مرده میگه: وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب دوانی رفته بودم اسبی که روش

شرط بندی کردم اسمش سامانتا بود. زنش معذرت خواهی می کنه و میره.


نتیجه اخلاقی 1: خانمها همیشه زود قضاوت می کنند

.
.
.
.
.
.


سه روز بعدش مرده داشته تلویزیون تماشا می کرده که زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگ

دوباره می کوبه تو سرش !

بیچاره مرده وقتی به خودش میاد می پرسه: چرا منو زدی؟


 


 

زنش جواب میده: آخه اسبت زنگ زده بود!


نتیجه اخلاقی 2: متاسفانه خانمها همیشه درست حس می کنن.

سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,

|
 

دفتر خاطرات یک نو عروس

بعضی هاش خیلی قشنگه بعضی هاش هم چرت و پرت حالا خودتون بخونید ببینید دوست دارید یانه

 

 

نظر نشه فراموش

سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,

|
 

قایم موشک بازی دانشمندان در بهشت

روزی همه دانشمندان مردند و وارد بهشت شدند آنها تصمیم گرفتند تا قایم موشک بازی کنند.انیشتین اولین نفری بود که باید چشم می گذاشت. او باید تا 100 میشمرد و سپس شروع به جستجو میکرد. همه پنهان شدند الا نیوتون ...
نیوتون فقط یک مربع به طول یک متر کشید و درون آن ایستاد، دقیقا در مقابل انیشتین. انیشتین شمرد 97, 98, 99..100…
او چشماشو باز کرد ودید که نیوتون در مقابل چشماش ایستاده. انیشتین فریاد زد نیوتون بیرون( سك سك) نیوتون بیرون( سك سك)
نیوتون با خونسردی تکذیب کرد و گفت من بیرون نیستم. او ادعا کرد که اصلا من نیوتون نیستم !!! ...
تمام دانشمندان از مخفیگاهشون بیرون اومدن تا ببینن اون چطور میخواد ثابت کنه که نیوتون نیست ...
نیوتون ادامه داد که من در یک مربع به مساحت یک متر مربع ایستاده ام ... که من رو، نیوتون بر متر مربع میکنه ......
و از آنجایی که نیوتون بر متر مربع برابر \"یک پاسکال\" می باشد بنابراین من \"پاسکالم\" پس پاسکال باید بیرون بره (پاسکال سك سك)

اینم نتیجه گیری من : این دانشمندا یه عمر تلاش و تحقیق و درس و ... ، آخرش رفتن اون دنیا قایم موشک بازی میکنن !!! خدا رو شکر دانشمند نشیدیم !

سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,

|
 

شاهکار یک دختر خیلی باهوش ایرانی

 

یه بنده خدایی بود که این داستانو اینطوری تعریف میکرد که میگفت:...

دوستم مژگان با یه پسر خیلی پولدار دوست شده بود و تصمیم داشت هر طور شده باهاش عروسی کنه ،

تو یه مهمونی یه دفعه از دهنش پرید که 5 ساله دفتر خاطرات داره و همه چیزشو توش می نویسه ،

این آقا هم گیر داد که دفتر خاطراتتو بده من بخونم!

از فردای اون روز مژگان و من نشستیم به نوشتنه یه دفتر خاطرات تقلبی واسش ، من وظیفه قدیمی جلوه دادنشو داشتم ، 10 جور خودکار واسش عوض کردم ، پوست پرتقال مالیدم به بعضی برگاش ...، چایی ریختم روش ...

مژی هم تا می تونست خودشو خوب نشون داد و همش نوشت از تنهایی و من با هیچ پسری دوست نیستمو خیلی پاکم و اصلا دنبال مادیات نیستم و فقط انســــانیت برام مهمه و ...

بعد از یک هفته کار مداوم ما و پیچوندن آقای دوست پسر ، دفتر خاطراتو بُرد تقدیم ایشون کرد ... آقای دوست پسر در ایکی ثانیه دفتر خاطرات رو بر فرق سر مژی کوبید و گفت :
منو چی فرض کردی؟

اینکه سالنامه 1390 هست! تو 5 ساله داری تو این خاطره می نویسی؟

و اینگونه بود که مژی هنوز مجرد است...

سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,

|
 

نامه پیرزن 80 ساله به خدا

اینم جالبه بخونید

نظر یادتون نره


ادامه مطلب

سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,

|
 

حقه روز امتحان 4 دانشجو / طنز

خیلی باحاله تو ادامه ی مطلب بخونید

 

                          >نظر یادت نره<


ادامه مطلب

سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,

|
 

اعترافات


*اعتراف می کنم امشب بعد از 1 سال به این معما پی بردم که آقاجونم مسواکش رو کجا قایم می کنه که من نمی بینم. بارها دیدم که داره مسواک می زنه اما به محض اینکه بعدش می رم مسواک بزنم مسواکش غیب می شه. خب زیاد پیچیده نیست از مسواک من استفاده می کرده!

 

*اعتراف می کنم  تا سن 13-12 سالگی با روسری می نشستم جلو تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی خجالت می کشیدم. زیاد می خندید، فکر می کردم بهم نظر داره.(دختره دیگه)

 

*اعتراف می کنم رفته بودم واسه امتحان رانندگی، خیلی هم استرس داشتم. نوبت من که شد افسر بهم گفت دنده عقب برو. من هم که کلی هول شده بودم به جایاینکه دستم رو بذارم پشت صندلی و برگردم عقب رو نگاه کنم دستم رو انداختن پشت گردن افسر و محکم داشتم می کشیدمش طرف خودم!

 

*اعتراف می کنم اولین باری که رفتم کارواش من هم همراه کارگرها داشتم ماشین رو می شستم که مسئول کارواش اومد خجالت زده جمعم کرد! خوب چی کار کنم فکر کردم زشته اونا ماشین من رو بشورن و من وایستم نگاه کنم.

 


*اعتراف می کنم  2 ماه به همه گفتم خطم سوخته. خواهرم نگاه کرد دید سیم کارت رو برعکس انداختم تو گوشی.

سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,

|
 

ماجرای آزمایش واکسن و ذکاوت ایرانی ها

سازمان بهداشت جهانی برای آزمایش یک واکسن خطرناک وجدید
احتیاج یه داوطلب داشت. از میان مراجعین فقط سه نفر
واجد شرایط اعلام شدند:
یک آلمانی ،یک فرانسوی و یک ایرانی
قرار شد با تک تک آنان مصاحبه شود برای انتخاب نهایی
مصاحبه از آلمانی پرسید: برای این کار چقدر پول میخواهید؟
او گفت من صد هزار دلار، این را میدهم به زنم که اگر از این واکسن مردم
یا فلج شدم، زنم بی پول نماند.
مصاحبه گر او را مرخص کرد وهمین سوال را از فرانسوی نمود.
او گفت من دویست هزار دلار میگیرم، صدهزار تا برای زنم و صد هزار تا برای معشوقه ام.
وفتی او هم رفت، ایرانی گفت من سیصد هزار دلار می خواهم.
صد هزار برای خودم
صد هزار تا هم حق حساب شما
صد هزار تاش هم میدیم به آلمانی که واکسن را بهش بزنیم !!!؟

سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,

|
 

اسلایدر

دانلود فیلم